در ادامه مطلب می توانید کتاب هدیه های آسمانی سوم ابتدایی سال تحصیلی 1401-1400 را دریافت کنید.
پست دانلود کتاب های درسی این بخش شامل دانلود کتاب درسی هدیه های آسمان سوم ابتدایی می باشد. کتاب هدیه های آسمان سوم ابتدایی چاپ سال 1401-1400 می باشد و شامل تمام فصل های کتاب درسی هدیه های آسمان سوم ابتدایی می باشد.
برای تمامی کتاب های درسی سوم دبستان به صفحه کتاب سوم دبستان مراجعه کنید .
در ادامه بخش هایی از کتاب هدیه های آسمان سوم ابتدایی می باشد که فایل کامل کتاب هدیه های آسمان سوم ابتدایی را در بخش دانلود دریافت نمایید.
غروب یک روز بهاری
صدای چک چک قطره های باران هر لحظه بیشتر می شد.
کنار پنجره آمدم تا از نزدیک، بارش باران را تماشا کنم.
قطره های باران، یکی یکی روی پنجره ی اتاق سر می خوردند و پایین می آمدند.
به یاد پدر بزرگ می افتم. هنگام بارش باران، دست هایش را بالا می برد و دعا می کرد.
یک بار وقتی دید من با تعجب نگاهش می کنم. لبخندی زد و گفت : عزیزم، یکی از بهترین وقت ها برای دعا کردن، هنگام بارش باران است.
پنجره را باز می کنم. چه غروب زیبایی!
قطره های باران، صورتم را نمناک می کنند.
نسیم بهاری، بوی گل ها را به درون اتاق می آورد.
دست هایم را به سوی آسمان بالا می برم و دعا می کنم.
برای سعید که مریض شده و چند روزی است به مدرسه نمی آید.
برای معلم مهربانم که چیزهای زیادی از او یاد گرفته ام.
برای خاله ام که با خانواده اش به مسافرت رفته است، از خدا می خواهم که به سلامت برگردند.
برای مرتضی که چند روز دیگر باید در مسابقات علمی شرکت کند، دعا می کنم نمره ی خوبی بگیرد.
به یاد پسر عموهایم می افتم؛ محسن و وحید.
خدایا، از تو می خواهم کمک کنی تا همیشه با هم دوست باشیم و هیچ وقت دعوا نکنیم...
پست دانلود کتاب های درسی این بخش شامل دانلود کتاب درسی ضمیمه هدیه های آسمان سوم ابتدایی ویژه اهل سنت می باشد. کتاب ضمیمه هدیه های آسمان سوم ابتدایی ویژه اهل سنت چاپ سال 1401-1400 می باشد و شامل تمام فصل های کتاب درسی ضمیمه هدیه های آسمان سوم ابتدایی می باشد.
در ادامه بخش هایی از کتاب ضمیمه هدیه های آسمان سوم ابتدایی می باشد که فایل کامل کتاب ضمیمه هدیه های آسمان سوم ابتدایی ویژه اهل سنت را در بخش دانلود دریافت نمایید.
یادی از شهیدان
شب های ماه رمضان در مسجد محله ی ما مراسم سخنرانی برگزار می شد.
آن شب امام مسجد بعد از ستایش خدا بر پیامبر و آل و یاران او درود فرستاد و گفت : امشب می خواهم درباره ی امیرالمؤمنین، علی ابن ابی طالب (رضی الله عنه) صحبت کنم.
حضرت علی، پیشوایی مهربان، خوش سخن و عادل بود که خدا، پیامبر و همهی مؤمنان او را دوست دارند.
او در روز هفدهم رمضان سال چهلم هجری شهید شد. مردی گمراه، هنگام نماز ضربه ای برفرق سر او وارد کرد و او را به شهادت رساند. شهادت امیرالمؤمنین برای ما مسلمانان بسیار دردناک است.
امام مسجد به اینجا که رسید، گریه اش گرفت و گفت امام حسین (رضی الله عنه) نیز در کربلا در کنار هفتاد و دو نفر از یاران با وفایش، به دست عده ای گمراه به شهادت رسید. تعدادی از این شهیدان از فرزندان و نوادگان حضرت فاطمه (رضی الله عنها) بودند.
سپس امام مسجد ادامه داد: شهید فردی فداکار است که برای دفاع از دین خدا جانش را هم فدا می کند. او با گفتار و اعمال شایسته اش ثابت کرده است که خدا و دینش را دوست دارد.
تعداد زیادی از یاران پیامبر در جنگ با بت پرستان به شهادت رسیدند. جنگ هایی مانند بدر و اُحد. خدای مهربان در برابر این دوستی و از جان گذشتگی شهیدان، یکی از بهترین جاهای بهشت را به آنها می دهد....
پست دانلود کتاب های درسی این بخش شامل دانلود کتاب درسی هدیه های آسمان سوم ابتدایی ویژه اقلیت های دینی می باشد. کتاب هدیه های آسمان سوم ابتدایی چاپ سال 1401-1400 می باشد و شامل تمام فصل های کتاب درسی هدیه های آسمان سوم ابتدایی ویژه اقلیت های دینی می باشد.
در ادامه بخش هایی از کتاب هدیه های آسمان سوم ابتدایی می باشد که فایل کامل کتاب هدیه های آسمان سوم ابتدایی ویژه اقلیت های دینی را در بخش دانلود دریافت نمایید.
آستین های خالی
آن روز من و پدر در صف نانوایی ایستاده بودیم. سه نفر جلوی ما بودند.
پسری که قد من بود، مردی قد بلند و پیرمردی با پالتوی خاکستری رنگ.
به پیرمرد نگاه کردم. دلم برایش سوخت. آخر پیرمرد دست نداشت.
نانوا و شاگردش تند و تند کار می کردند و نان های داغ را از تنور در می آوردند. یک لحظه خودم را جای پیرمرد گذاشتم.
راستی اگر من جای او بودم، چه می کردم؟ انسان بدون دست چگونه می تواند کارهایش را انجام دهد؟ چگونه می تواند غذا بخورد؟ چگونه می تواند مسواک بزند؟ چگونه می تواند بنویسد؟ و...
حتما باید همیشه کسی همراه او باشد تا در کارها به او کمک کند.
نوبت به پیرمرد رسید. با خودم گفتم: حاال چطور میخواهد نان بگیرد؟
اگر من به جای او بودم، کیفی به شانه می انداختم و از نانوا خواهش میکردم نان ها را در آن بگذارد.
نانوا به پیرمرد نگاه کرد، به طرفش آمد و دو تا نان روی تخته گذاشت.
منتظر بودم ببینم پیرمرد چه می کند؟...
ناگهان دو دست از زیر پالتو بیرون آمد، با یک دست پول ها را به نانوا داد و با دست دیگر نان ها را برداشت و از نانوا تشکر کرد
تازه متوجه شدم که پیرمرد پالتو را روی شانه اش انداخته بود!